خاطرات ده ساله
شهردار
برای اینکه باریکه روبروی پاساژ ولیعصر امروزی باز شود فکر کردیم اگر از برادران فاتحی 1100مترزمین از بابت تفکیک باغشان بگیریم میتوانیم ساختمانهای اطراف باریکه را راضی کنیم با دادن معوض صحبتهای اولیه انجام شد چند مشکل سر راه بود یکی تغیر کاربری از باغ به تجاری مسکونی دوم سهم زمین شهرداری قابل تفکیک به قطعات کوچکتر باشد پس از چونه زنی های زیاد موفق به این امر شدیم ودیوار باغ تخریب ونصف مشکلات حل شد ..........
وقتی ماشین الات اماده به کار شدند اولین کارمان بازگشایی خیابان ولی عصر (ع) در قسمت ساختمان های اقایان مشهدی یحیی اکبری "
" حاج تراب " داود اکبری "قصابی علی اصغر میرگلو"مغازه حاج صفت "مغازه حاج عروج بلبلی وساختمان مسکونی ان "مغازه حاج اسماعیل بیاتی وتعاونی رازی در ظلع جنوبی وباغ بزرگ برادران فاتحی وحیاط برادران پژوه ساختمان حاج حسین میرگلو وحاج گدا علی در ظلع شمالی بود (چون شهرداران قبلی با تلاش زیاد به نتیجه نرسیده بودند)واز طرفی چون نیروی بومی بودم دراین کار توانم را به نمایش میگذاشتم .
اول سعی کردم جنگ روانی راه بیندازم.لودر و ماشین الات را اطراف این ساختمان ها چند روزی پارک میکردم این کار برای صاحبان ساختمان ها و مردم سوال شده بود تا اینکه روزی به بیل لودر سوار شدم و به پشتبام داود اکبری رفتم . که در همان موقع صدای عجیبی از داخل حیاط شنیدم ............
حاجی چک را در وجه شرکت ایران کمپرس کشید اقای طاهریان کمپرسی ها را سریع جهت اطاق گذاری درجاده مخصوص انتقال داد قرار شد بیست روزه تحویل دهند از این بابت بسیار خوشحال بودیم بعد از یک هفته حاجی زنگ زد با التماس که چک را خرج نکن حواله را قبول نمیکنند !گفتم نیا همانجا بمان پافشاری کن پول خرج شده ! نزدیک بود حاجی فدای اطاق کمپرسی ها شود . بعد از سه روز حاجی پیدا شد از دور سرش را تکان میداد امد بدون احوال پرسی گفت خدا خیلی رحم کرد با هزار مکافات حواله را پذیرفتند خدا را شکر کردیم هم ماشین ها صاحب اطاق شدند هم سر حاجی بی کلا نماند !
کمپرسی ها امدند ولی اطاق نداشتند وما هم بی پول.به استان رفتم بلکه وامی جور کنم در راه پله های استانداری مدیرکل دفتر فنی را دیدم گفتم اقا یک مقدار سیمان میخوام.گفت سیمان ازاد شد گفتم اگر حواله باطله دارید بدید به من گفت میدم ولی به دردت نمیخورد خلاصه حواله را گرفتم . وسریع به زرند برگشتم وبه دنباله عامل سیمان ( حاج غللامعلی)فرستادم ایشان سریع امدند گفتم حواله ای دارم بی قید و شرط می فروشم گفت چند ؟ گفتم 2800000 تومان نگاهی به حواله کرد دید 1500000 تومان سودشه قبول کرد .گفتم فکرات بکن ممکنه سوخت بشه نتوانی بگیری من دوباره هر مشکلی به هر دلیلی پیش بیاد قبول نمیکنم ایشان گفت معامله بردو باخت داره ! چک را در وجه شرکت ایران کمپرس نوشت... ادامه دارد
000(