خاطره8- قسمت ششم ( تیپ بسیجی ژست نظامی)
وقتی به شرکت ریما رسیدیم به نگهبان گفتم آقای مهندس تشریف دارند ؟ من شهردار طباطبائی هستم گفتند چند لحظه : گویا هماهنگ خواستند بکنند دوباره آمدند با احترام ویژه ما را به دفتر شرکت راهنمایی کردند گفتم خدایا در زبانم کلماتی جاری ساز که کار ساز افتد رئیس از دفترش بیرون آمد و مرا در اغوش کشید وبه داخل برد با مدیران زیادی روبرو شدم گویا جلسه داشتند سکوت مطلق در جلسه حاکم شد رئیس گفت آقای شهردار ما به گوشیم گفتم برادران بنده فرمانده عملیات جاده دارخوئین هستم ماشین آلاتمان کم است کار با سرعت پیش نمیرود اقای رئیس جمهور دستور دادند حواله دو دستگاه کمپرسی صادر کردند که خدمت شما رسیدیم آقای رئیس گفت شنیدید آقایان لطفا پس از جلسه نیم ساعت بمانید اسناد آنها را ردیف کنیم خطاب به من گفت فرداصبح با یکو نیم میلیون چک در وجه شرکت منتظریم یک دفعه با یک ژست نظامی بلند شدم ضمن تشکر از همه خدا حافظی کردم ادامه دارد ....