جنگندگی در کار اسلامی نسب را رام کرد خاطره هشتم قسمت هفتم
شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۴۸ ق.ظ
صبح زود فردا به شرکت ریما با دو نفر راننده پایه یک ویک میلیون ونیم چک رفتم نگهبان دم در گویا منتظر ما بود جلو امد گفت اقا ماشینهای شما اماده است لطفاچک را بدهیدبه مدیر فروش تحویل دهم بیست دقیقه طول نکشید ماشین ها را از پارکینگ بیرون اوردیم گفتم مسیر من وشما باید جدا شود من به ستاد پشتیبانی شما به طرف زاویه وقتی به انجا رسیدم رئیس گفت قرار مان چه بود؟ گفتم الغهد بالوفا گفت که چه ؟'گفتم حواله دیروز را تحویل گرفتم گفت غیر ممکنه گفتم بپرسید با تعجب بلند شد تماس گرفت تائیدشد گفت افرین تو ابروی ما را خریدی با خوشحالی حواله لودرال 120 را به خدمات پشتیبانی جهادسازندگی صادر کرد گفت برو به امید خدا رفتم انجا اقای شالباف رئیس انجابود.......
۹۳/۰۳/۲۴