وقتی از استانداری برگشتیم
فردای انروز به دبیرستان رفتم(چون معلم اونجا بودم)همکارام پرسیدند این چند روز کجا بودی؟
به شوخی گفتم میخواهم به وزارت کشور بروم،یکی از همکارام به طئنه گفت: حتما می خواهید وزیر کشور شوید؟ چیزی نگفتم دو روز بعد در دفتر دبیرستان نشسته بودیم.یک دفعه مشهدی ذبیح الله(پدر خانم آقای طاهریان)با موتور آمدو گفت: آقای طباطبایی،آقای استاندار آمده اند تا شما را معرفی کنند.فرمودنند به شهرداری بیایید.همکاران بهت زده از من پرسیدند: معاون شهردار شدی؟گفتم به زودی معلوم میشود.با موتور سیکلت خود که چرخ عقبش لنگ میزد و اگزوزش صدای ناهنجار میداد،به شهرداری رفتم.خانواده های معظم شهدا و مسئولین زرند جمع شده بودند. وقتی وارد جلسه شدم هر چقدر خواستم موهایم را صاف کنم نشد،چون باد زده بود و سخت صاف میشد.با آن وضع آقای استاندار جلو آمد و مرا در آغوش گرفت و در کنار خود جای داد.
پس از عرض ادب خدمت آقای استاندار،شهردار و حضار ساکت نشستم.آقای استاندار به آقای فرداد گفت: بگو ببینم در این مدت چه کرده ای؟ ایشان گزارش کوتاهی دادند و مهمترینش ساخت منبع اب بود. به من گفت:بلند شو به مردم بگو میخواهی چه کار کنی؟ جوء مجلس من را گرفته بود.تنها چیزی که بیادم افتاد بگویم، این جمله بود: تا امروز در کنار فرزندان شما بودم و از فردا در کنار خودتان خواهم بود. انشاالله با تمام توان در جهت توسعه شهر تلاش خواهم کرد.همه انشاالله گفتند و دوباره در کنار استاندار نشستم ایشان از من تشکر کردنند و به مردم گفتند: این شهردار بوی است اگر همکاری کنید کارها به سرعت پیش می رود . مردم برای سلامتی آقای استاندار وشهرداران صلوات فرستادنند. و مراسم تمام شد.
وقتی از ریاست جمهوری برگشتیم
قرار شد فردا خدمت آقای استاندار برسیم،شب منزل آقای فرداد در ساوه بودیم.پس از سرو شام مادر آقای فرداد گفت:این آقا کیه،پیر زن با صفایی بود،آقای فرداد گفت: ایشان قرار است جای من بیایید،مادرش گفت این کار را نکن،گفت چرا ؟
گفت آن کسی که تو را بعنوان شهردار معرفی کرد من نفرینش میکنم،مادر این نیز شما را نفرین خواهد کرد.آقای فرداد گفت خوشبختانه مادر ایشان به رحمت خدا رفته است.
صبح زود آن شب به استانداری مرکزی رفتیم،اقای استاندار به آقای مهندس شمس معاونت محترم عمرانی سپرده بودند که با من مصاحبه کنند.به دفتر ایشان رفتیم،رئیس دفتر ایشان به داخل رفتند و رسیدن ما را اطلاع دادند،ایشان آقای فرداد را خواستند و برعکس دفتر ریاست جمهوری زود از دفتر خارج شدند و مرا خواستند آقای مهندس شمس مرا در آغوش گرفت وگرم دستهایم را فشرد،اولین جمله ای که گفت: این بود،تیب شما که شهردار هست،سوابق شما را در جهاد سازندگی بررسی کردم،در معلمی هم که موفق بودی،اهل رزم هم که هستی پس مبارک است.آقای استاندار فرمودند :که از شما قاطعانه حمایت کنیم. انشاالله به زودی می آییم و معرفیت میکنیم.
یک هفته قبل از شهردار شدنم؟
قرار شد با آقای فرداد شهردار سابق شهر خدمت آقای حاج محمدآقا میر محمدی در ریاست جمهوری برویم تا ایشان بنده را ببینند و در صورت تایید به آقای استاندار وقت(سید مسیح مومنی)معرفی کنند.البته آن موقع ایشان (دکتر میرمحمدی)رئیس دفتر آفای هاشمی رفسنجانی بودند،وقتی به ریاست جمهوری رفتیم و در سالن انتظار نشستیم حاج آقا درء دفترش را باز کرد،من و آقای فرداد را دید.بهت زده بر من نگریست،عرض ادب کردیم و ایشان آقای فرداد را به داخل دفتر طلبیدو من تنها در بیرون دفتر نشسته بودم.صحبت های ایشان با آقای فرداد به درازا کشیدو احساس می کردم که به ایشان می گفت این کیست که معرفی کردید؟
شهرداری کار ایشان نیست ،سنی ندارد،تجربه ای ندارد،آقای فرداد می گفت:آن کسی که معتمدین شهر قبول دارند و مردم پشتیبانی می کنند ایشان هست،بعد از چندی مرا نیز به دفتر خود فراخواندند و با احوال پرسی نسبتا گرم نظر خودم را درباره شهردار شدنم پرسیدند،گفتم من مایل به شهردار شدن نبوده و نیستم ولی ابوی شما(حضرت آیت الله میرمحمدی)این قضیه را بر من تکلیف کرده اند،و بنده براساس تکلیف شرعی پذیرفتم ،ولی مطمئن باشید کاری خواهم کرد کارستان.ایشان خندیدند و گفتند:الحمدالله روحیه ی خوبی دارید،بروید پیش آقای استاندار ببینید نظر ایشان چگونه است؟.....
در جریان زلزله رودبار برادر عزیزم جناب آفای فرداد ،شهردار پرتلاش به رودبار اعزام شده بود.حدود چهار ماه شهر بدون شهردار بود و شیرازه شهر از هم پاشیده شده بود،با پیشنهاد مسئولین شهر به آقای استاندار و درخواست ایشان از بنده،تصمیم گرفتم محبت و ارادتی که همشهریانم در قبل از انقلاب و پس از آن در مسائل فرهنگی در قالب نمایشنامه و....،در مسجد جامع ابراز نموده بودند را طوری جبران نمایم لذا با تصمیم قاطع به میدان آمدم و فعالیتهای عمرانی و فرهنگی را در کنار آنها شروع کردم.